گل نرگس مدد

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

تداوم آفتاب

09 اسفند 1392 توسط همراه كمال ابادي

….در دوران جوانی زیاد مطالعه میکردم غیر از کتب درسی ،کتب غیر درسی هم زیاد علاقه داشتم،شعر ،رمان،قصه ،در دوره نوجوانی خیلی از رمان های معروف و شعر…راخواندم و از آنجایی که درس عربی میخواندم با زبان عربی آشنا بودم و به احادیث هم علاقه داشتم حتی الان هم احادیثی که از آن دوران یاد گرفتم کاملا یادم هست و دوره نوجوانی برای مطالعه ویاد گرفتن دوره ای طلایی است و با هیچ دوران دیگری قابل مقایسه نیست … من بعد از دبستان به دبیرستان نرفتم یعنی دبیرستان را داوطلبانه به صورت شبانه میخواندم درس معمولی من طلبگی بود بعد از دبستان طلبگی رفتم یعنی از دوازده سالگی به بعد مشوق من درتحصیل علوم دینی پدرم بود و علاقه داشت ما روحانی شویم و مادر هم مخالف نبود  در طول درس و بحث پدرم بسیار به من کمک میکرد و درس هایی هم برایم تعیین میکرد که بخوانم …و هیجده سالم بود که تمام دوران سطوح را خوانده بودم و درس خارج را شروع کرده بودم و در رشته فقه و اصول و فلسفه اسلامی تحصیل کردم و تحصیلاتم تا سال1336در مشهد بودم و مدت کوتاهی در نجف،اما پدرم موافقت نکرد در آنجا و برگشتم به مشهد و در سال 1337از پدرم اجازه گرفتم تاسال43در قم بودم و شپش مجددا بقه مشهد برگشتم و عملا تا سال 47 تحصیلاتم را به صورت رسمی ادامه دادم و در سال 43ازدواج کردم که آنوقت 24سال داشتم و همسرم نیز خانمی رنج کشیده است …

 نظر دهید »

تداوم آفتاب

07 اسفند 1392 توسط همراه كمال ابادي

خدا

زیباترین واژه،ساده ترین واژه ست

پدرومادرم

پدرومادر خیلی خوبی بودند،مادرم یه خانم بسیارفهمیده،باسواد،دارای ذوق شعری وهنری،حافظ شناس،حافظ شناس که میگم نه به معنای علمی واینها،به معنای مأنوس بودن باحافظ وقرآن وصدای خوشی داشت،خانمی بود خیلی مهربان،…وپدرم عالم دینی وملای بزرگی بود برخلاف مادرم که خیلی گیرا وحراف وخوش برخوردبود،پدرم مردی ساکت وآرام وکم حرف بودبایدبگویم اولین مرکز درسی که رفتم مدرسه نبود بلکه مکتب بود،ومن وبرادر بزرگم که سه سال ونیم ازمن بزرگتر بوددرمکتب دخترانه گذاشتن،یعنی مکتبی که معلمش زن بود وبجز چند نفر پسر بقیه شاگردان دختر بودن امامن  خیلی کوچک بودم پس ازیکی دوماه مارابه مکتب مردانه بردند درواقع استاد ما همانطور که شاید شنیده اید ملا مکتبی بود ومن حدود پنج سالم بود وکوچکترین شاگرد بودم وملا مکتبی مرا کنار دست خودش می نشاند،هم سیدوهم پسرعالم بودم،مثلا اسکناس پنج قرانی به من می داد ومی گفت به قرآن بمال که برکت پیداکند،کلاس اول تاسوم یادم نیست اما کلاس پنج وشیش به ریاضی وجغرافیا علاقه داشتم البته درس های دینیم هم خوب بودوقرآن راباصدای بلند می خواندم وقرآن خوان مدرسه بودم،ومنبرآقای فلسفی رادوست داشتم وازاوتقلید می کردم چیزی که جالب است این است که من درهمان دوران معمم بودو یعنی درسنین ده وسیزده سالگی امامه به سروقبا به تن بودم جالب تر اینکه مادر عمامه ام را می پیچیدآخه دخترروحانی بود وبرادراش هم روحانی بودند وماهم اهل بازی بودیم ،آن موقع توکوچه بازی  می کردیم آخه در خانه جای بازی نداشتیم ،مثلا والیبال وفوتبال و…بازی می کردیم من والیبال را خیلی دوست داشتم والان هم که پیش بیاد دسته جمعی بابچه های خودم به والیبال رو می آورم……

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

گل نرگس مدد

السلام علی المهدی الذی یملاء الارض عدلا وقسطا کما ملعت ظلما وجورا
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اخلاقی
    • حب اهل بیت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس